روزگاری بازار شوخی با کلمات در نشریات داغ بود. طنزپردازان خوش قریحه از پوسته ظاهری واژه ها عبور می کردند و معنی دیگر آن را می شکافتند.مثلا به نوکر می گفتند «کر نوین» و به دستکاری می گفتند:«دستی که کاری باشد». برنامه سازان رادیو هم از این مطایبه ها فراوان داشتند.چند نمونه از شوخی نصرت کریمی با معانی کلمات را در ادامه می خوانید:
بخش ادبیات تبیان
طنز
نوکر = کسی که به تازگی کر شده باشد. یا کر نوین. دست در کار = هنگامی که پا در کار نباشد. دستکاری = دستی که کاری باشد. کار دستی = کاری که با پا نتوان انجام داد. دستور = دستی که به تور میزند. دست به سینه = دستی که برای سینهزنی مناسب باشد. دست چپ = دستی که چشمش چپ باشد. دست راست = دستی که کج نباشد. دست خالی = مثل نان خالی یا دست خال خالی. دست خر = دستی که خر و بیشعور باشد. دست فروش = کسی که دست میفروشد. دست خیس = دستی که مدام در آب باشد. دست دادن = کسی که دستش را به دیگری میبخشد. دست نشانده = کسی که دستش را نشان میدهد. دست رو کردن = کسی که دستش را پشت رو میکند. دست شستن = کسی که پایش را نمیشوید. دست چسبانکی = کسی که دستش آلوده به چسب باشد. دست بکار = دستی که بیکار نباشد. دست به آب = دستی که در آب باشد. دستک دنبک = دستی که دنبک میزند. خوش دست = دستی که خوشحال و خوش باشد. دست کج = دستی که راست نباشد. دست و دل باز = دستی که دلش بسته نباشد. دست تهی = کسی که دستش سوراخ باشد. دسته جارو = کسی که دستش مثل جارو باشد. دست بند = النگوی مزاحم. دست زده = مثل بید زده یا دستی که زده شده باشد دست تنها = دستی که ازدواج نکرده باشد دست چسبانکی = دستی که اموال دیگران به آن میچسبد گربه رو = راهی که گویا سگ نمیتواند از آنجا عبور کند گربهی بیچشم و رو = آدمهای بیچشم و رو برای اینکه از احساس گناه رنج نبرند، این صفت نابهنجار را به گربه نسبت دادهاند. بچه گربه = مثل بچه انسان، از پدر و مادرش زیباتر است. گربهی خانگی = مثل غذای خانگی سالمتر است گربه وحشی = مسلماً از آدمها که با بمب اتم ملیونها همنوع خودشان را میکشند، وحشیتر نیست. گربه دزده = بیشتر از انسانها دزد نیست. شراب = آبی است که شر به پا میکند. قرطاس = طاسی که قر میدهد
سخنران = رانی که سخن میگوید سخندان = مثل قندان. ظرفی که در آن پر از سخن است سرباز = کسی که کلاه بر سرش نباشد گنده دماغ = کسی که دماغش بوی گند بدهد پینه دوز = کسی که پایش را تو کفش هیچ کسی نمیکند اما دستش همیشه در کفش دیگران است. استخر خالی از آب = برای شنای کسانی که شنا بلد نیستند همیشه طلبکار = کسی که به هیچ کس قرض نداده است کوفته کاری = کوفته با ادویهی کاری تشخیص = قایقی که روی آب باشد عاقبت اندیش = کسی که در زمان حال زندگی نمیکند خودبین = کسی که پیوسته در مقابل آئینه باشد قهوهخانه = محلی که فقط چای میدهند
کارمندان = کسی که روزی یک ساعت به اندازهی حقوقش کار میکند و بقیه روز، عاطل و باطل است. بادمجان = جانی که دم داشته باشد سبیل = جمع سه بیل نان سنگک = نانی که مثل سنگ باشد نردبان = مثل دربان، کسی که نرده را میپاید بازار = برعکس بیزار زنبور = زنی با موی بور قلم خودنویس = چیزی که خودش مینویسد دروازه = دری که همیشه وازه آشپز = کسی که پلو پختن بلد نباشد بیداد = کسی که قادر به داد زدن نباشد کار چاق کن = کسی که کار را مثل چپق و قلیان چاق میکند. کاردستی = کاری که پائی نباشد. ساعت کار = اوقاتی که همه سر کار حاضرند ولی کاری انجام نمیدهند. خودکار = معدهای که خودش کار کند. کارمزد = شلاقی که مردم بکار وامیدارد. کار بدنی = کاری که بدون فکر انجام شود. کار فکری = کسی که بکار فقط میکند. کاربر = کسی که کار را میبرد. خلاف کار = چیزی که در ایران بسیار یافت میشود. کار سیاه = کار بازغال سفت کاری = کاری که سفت و سخت باشد نازک کاری = کار با کاغذ و زرورق کار سنگین = کسی که با سنگ کار میکند. کار اجباری = کاری که وقتی انجام نشود مسرتآمیز است. کار کودکان = بازیگوشی کار دستجمعی = نتیجه کار عظیم است، اما هر کس خیال میکند به تنهائی آن کار عظیم را انجام داده است. کار بزرگ = کاری که از انسانهای کوچک ساخته نیست. شیرین کاری = کاری که در شیرینی پزی انجام میشود. تازه کار = کارگری که هنوز بیات نشده باشد. کهنه کار = کسی که با کهنه کار کند. همه کاره = کسی که هیچ کار بلد نیست. کارگاه = محلی که در آنجا گاهی کار انجام شود. کارشکنی = کسانی که در شکستن کار تخصص دارند. کارفرما = کسی که کار نمیکند. فقط کار را فرمان میدهد کاردان = کسی که کار را میداند ولی انجام نمیدهد کارتونک = کارتن کوچک کارمندان = کسی که روزی یک ساعت به اندازهی حقوقش کار میکند و بقیه روز، عاطل و باطل است. ستمکار = کسی که اگر کار نکند، مفیدتر است. شب کار = کسی که در تاریکی، کارش رونق دارد. درستکار = کسی که همیشه کلاهش پس معرکه است. شاهکار = شاهی که چون هیچ کاری نمیکند. پیوسته مورد تحسین است. بدبخت = کسی که از دیدن خوشبختیهای خود غافل است. سرخوش = کسی که به غیر از سر تمام بدنش ناخوش باشد. خیره سر = کسی که خیره به سر خود نگاه کند. خودسر = کسی که سرش مال خودش باشد. خاطره ها...
ما را در سایت خاطره ها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محرم نژاد beranghekhoda بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:10